دَدَرنامه 5 (قشم)
سلااااااااااااام دوستای ناز و مهربونم چقددددر دلم برای همه شما تنگ شده بود. ولی الان با دست پر و کلی عکس اومدم پیشتون. پنج شنبه وسایل سفر رو جمع کردیم وای که من چقدر ذوق زده بودم و همه وسایل رو خودم بردم توی چمدون گذاشتم. مامان گفت صبح زود وقتی من خوابم حرکت میکنیم و بابایی منو توی خواب میبره توی ماشین. صبح روز جمعه ساعت 5 بابایی منو بغل کرد تا به خیال خودشون همین جور که خوابم ببره توی ماشین تا حداقل یکی دوساعت از مسیر خواب باشم ولی تو بغل بابا همین که خواست از در بره بیرون گفتم صبح به خیر بابا!! ت...
نویسنده :
مامان پاتمه
16:14